خداوند بخشنده مهربان فرستاد احمد زلطفش نشان
سزد گر نهادند نامش امین که بهتر امین او بود درزمین
به غارچون که می شدروان همی یادکردی خدای مهربان
شبی چون به غاراندرون رازداشت دل وجان همه شوق پروازداشت
به ناگه هواپرزآوازگشت به آوازآن شب همه رازگشت
چوجبریل بنمودبااوسخن بگفتا بکن روی خود سوی من
محمد به خوبی مرا گوش کن درون رازاندیشه خاموش کن
به خاطربیاورکلام خدایت بشو بهرمردم زمهرت نجات
که آنهاره بردگی طی کنند ره یکسره مردگی پی کنند
بکن زندگیشان دگرگون زبن زراه خداگوبه ایشان سخن
که تورهنمایی واصلاحگر فرستاده ای هستی ازدادگر
چواحمدبیامد زغارحرا بگفتا به خویشان خویش ماجرا
اگرچه که خویشان بسیار داشت ولی زان میان اودوتن یار داشت
علی یاوروهمسرش این دو تن بیاورد ایمان از آن انجمن
ببردند فرمان اوراتمام نهادند او راولی وامام
به تدریج گرد آمدنداز هر نژاد که هرگز نبردند این رازیاد
اطاعت خداوند یکتا رسول بودشرط ممکن برای وصول
از این دوبیاید اطاعت کنند خدا راخدا راعبادت کنند
سپس کینه ی کافران شد دلیل نگردند ایشان حقیروذلیل
سبب ساز خیری شود هر عدو چو خواهدخدای یکتای هو
نمودند هجرت ازآن مردمان بگشتند زان پس به یثرب روان
بدون زر ومال وکاری وجاه بگشتند ساکن در آن جایگاه
اگرزنگی بهرشان زار بود ولی عاقبت بختشان یار بود
مدینه بشد پایگاهی عظیم هرآن چه مسلمان در آن جامقیم
ازآنان چوعهدی آغاز شد ره آگهی ودعا باز شد
نمیداد کس این چنین احتمال که کفر می شود این چنین پایمال
بهر گوشه ای خواندندازدین سرود بود ازملائک بر آنها درود